برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید


ولی امید می دارم که روزی گل به بار آید

رفیقان هر زمان گویند: عاقل باش و کاری کن


خود از آشفته ای چون من نمیدانم چه کار آید؟

ز تیر خسروان مجروح گردند آهوان، لیکن


بدین قوت نپندارم که زخمی بر شکار آید

ز سودای کنار او کنارم شد چو دریایی


نه دریایی که رخت من ز موجش با کنار آید

گر او صدبار بر خاطر پسندد، راضیم لیکن


بدان خاطر نمیباید پسندیدن که بار آید

همه شب ز انتظار او دو چشمم باز و می ترسم


که خوابم گیرد آن ساعت که دولت در گذار آید

بکوش ای اوحدی یک چند، اگر مقصود میجویی


کسی کش پای رفتن هست ننشیند که یار آید